یکی از حقوقی که انسان باید رعایت کند، حق نفس است؛ یعنی حقوقی که خود انسان بر گردن خود دارد، حقِ جسم و حقوق تک تک اعضای آن و حقِ روح. همه نعمتهای جسمی و روحی که خدا به انسان عطا کرده است امانت خدا به انسان هستند که حقوقی دارند و درباره آنها از انسان سؤال خواهد شد.
هیچ انسانی نمیتواند بگوید چون بدن خودم است من اختیار دارم به آن آسیب بزنم، چون جان خودم است میخواهم آن را بگیرم. جسم و روح را خدا به انسان بخشیده است و در نزد ما امانت هستند، هیچ انسانی خود را خلق نکرده و به خود مغز و قلب، چشم و گوش و دست و پا نداده است لذا خداوند از آنها هم مثل حقالناس سؤال خواهد کرد.
اعضای بدن هر کدام حقی دارند؛ حفظ سلامت آنها وظیفه هر انسانی است. سلامت اعضا باید حفظ و از آنها استفادهی درست شود. استفاده درست یعنی در راهی که خدا راضی است، برای درستکاری، برای کمک، برای کسب و دریافت زیباییها. درواقع با استفاده درست از تکتک اعضای بدن شکر آنها را به جا آورده و حق آنها را ادا کردهایم. هر نعمتی برای هدفی خلق شده است که کاربرد آن در همان جهت، شُکر و در غیر آن جهت، ناشکری و کفران نعمت است.
حقِ «جان»: حق جان این است که انسان مواظب سلامت خود باشد، کاری نکند که به دست خود جانش را به خطر بیاندازد و عمرش را کوتاه کند. تا وقتی که خداوند به انسان عمر بخشیده باید زندگی کرد، کسی حق ندارد جان خود را با بیاحتیاطی، از روی سهلانگاری، یا عمداً بگیرد. انسانی که کارهای خطرناک میکند مثل رانندگیِ خطرناک و جان خود را به خطر میاندازد، انسانی که با مصرف سم، مواد مخدر، روانگردان، الکل و هر ماده مضر دیگر عمر خود را کوتاه و جان خود را به خطر میاندازد کار ناحق کرده، در حق خود ستم کرده و نه تنها به سلامت و جان خود آسیب زده بلکه مورد سوال هم واقع خواهد شد.
خدای نکرده انسانی که عمداً به زندگی خود پایان میدهد حتماً گناه و کار ناحق کرده و در حق خود ستم کرده است. انسان تا زمانی که خداوند مقرر فرموده باید زندگی کند و از فرصت عمر خدادادی برای تغییر و اصلاح و بهبودی خود استفاده کرده و فرصت رشد و کمال و بالندگی را از خود نگیرد.
حقِ «زبان»: زبان برای بیان چیزهای زیبا آفریده شده است. برای بیان حکمت، سخنان محبتآمیز، برای حق گفتن، از حق مظلوم دفاع کردن، برای مصالحه و گفتگو و برای بیان منطق و دانش. اگر زبان وسیله گناه (غیبت، تهمت، تمسخر، فحاشی… ) و پخش درد و رنج شود، کفران نعمت و ظلم در حق زبان است. همیشه سکوت بهتر از سخن گفتن است مگر برای دفاع از حق و بیان علم و حکمت که در این صورت سخن گفتن بهتر از سکوت است.
مولانا میفرماید:
انصتو را گوش کن خاموش باش
چون زبان حق نگشتی گوش باش
حق «چشم»: حق چشم آن است که چیزهای خوب و زیبا ببیند، زیباییهای طبیعت، سبزه، دریا، کوه و رنگها را ببیند و با مناظر زشت و ناپسند پر نشود. چشم آیینه روح و پنجره ورود محسوسات به روح است که اگر پر از چیزهای زشت و آلوده شد روح آدمی آلوده میشود.
حق «گوش»: حق گوش آن است که سخنان خوب و زیبا بشنود، موسیقیهای طبیعت؛ صدای پرندگان، صدای آب و باران، صدای رود، موسیقی باد، آواهای آرامبخش و تعالیدهنده، جملات عاشقانه و محبتآمیز بشنود، حکمت بشنود و علم و دانش بیاموزد، حرف حق بشنود. برعکس نباید غیبت و تمسخر و فحش بشنود، نباید به سخنان گمراه کننده گوش دهد.
حق«دست»: حق دست آن است که کار کند و نان حلال به دست آورد، از دیگران دستگیری کند، حرف حق بنویسد، حقی را یاری کند، علمی را منتشر کند.
حق «پا»: حق پا آن است که در راه خدا گام بردارد، برای کسب روزی، برای کمک به مظلوم، برای صله رحم، برای احقاق حق.
حق «هوش»: حق هوش آن است که در راه حق و درستی به کار رود. برای کسب علم و دانش و حکمت، برای تحقیق و رسیدن به حقایق عالم، نه برای مکر و شیطنت، نه برای زرنگی و زیادهخواهی و نه برای حق نشان دادن باطل یا باطل نشان دادن حق.
حق «دل»: حق دل آن است که مرکز خدا باشد، مرکز عشق و خیرخواهی باشد، نه مرکز شیطان و کینه و نفرت و حسادت و بدخواهی.
با تمام گناهان و حق و ناحقیهایی که میکنیم، قبل از ظلم به دیگران در حقِ نفس خودمان ظلم میکنیم. خود را از مقام انسانیت پایین کشیده و قلب و روح و جانِ پاکمان را آلوده میکنیم. هر ناحقی که بکنیم، هر گناهی که مرتکب شویم، روح لطیف و قلب پاک خود را مکدر و به خودمان ظلم کردهایم.
اینکه تنبلی کنیم، کوتاهی کنیم، گناه کنیم، از اعضاء و جوارح خود به درستی استفاده نکنیم و بعد دچار مشکلات شویم و گردن خدا بیندازیم، کاری شیطانی است. شیطان کبر ورزید، به انسان حسادت کرد، امر خدا را در سجده به او اطاعت نکرد و بعد هم گفت خدایا تو مرا گمراه کردی و چون تو مرا گمراه کردهای احدی از بندگانت را رها نخواهم کرد تا گمراهشان کنم.
اما پیامبران و اولیاء الهی پس از اشتباه خود و دیدن عواقب آن اعتراف میکنند که خودشان به خود ظلم کردهاند.
حضرت آدم و حوا پس از اشتباهی که کردند و علیرغم نهی خداوند از نزدیک شدن به درخت معروف در بهشت، گول شیطان را خورده و از آن میوه تناول کردند و عواقبش را دیدند، دست به دعا برداشته و اعتراف کردند که خودشان در حق خودشان ظلم کردهاند و لذا از خدا طلب بخشش و جبران آن اشتباه را کردند:
«قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» آیه ۲۳ سوره مبارکه اعراف
«گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم؛ و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، به یقین از زیانکاران خواهیم بود»
حضرت یونس پس از اینکه قومش دعوتش را اجابت نکردند صبر از کف داد، آنها را نفرین و عذاب خدا را برایشان خواست و از شهر خارج شد اما آنها قبل از رسیدن عذاب توبه کردند و عذاب رفع شد؛ ولی حضرت یونس پس از سوار شدن در کشتی و ماجرای طوفان و قرعه، به دریا انداخته شد و توسط نهنگی بلعیده شد. یونس متوجه اشتباه خود شد و در دل نهنگ دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا تو پاک و منزهی و خدایی جز تو نیست، همانا من از ظالمان هستم.» سپس خدا او را از شکم نهنگ نجات داد.
«وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ» آیات۸۷ و ۸۸ سوره مبارکه انبیاء
«و (یاد آر حال) ذوالنون (یعنی یونس) را هنگامی که (از میان قوم خود) غضبناک بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در مضیقه و سختی نمیافکنیم (تا آنکه به ظلمات دریا و شکم ماهی در شب تار گرفتار شد) آنگاه در آن ظلمتها فریاد کرد که خدایی به جز ذات یکتای تو نیست، تو (از شریک و هر عیب و آلایش) پاک و منزهی و من از ستمکاران بودم (که بر نفس خود ستم کردم). پس ما دعای او را مستجاب کردیم و او را از گرداب غم نجات دادیم و اهل ایمان را هم این گونه نجات میدهیم.»