محبّت با جانهای افسرده همان میکند که بهار با طبیعت مرده
کسی که دلش پر از محبّت خدا و محبوب حقیقی شده باشد دیگران و مخلوقات او را هم دوست خواهد داشت و آنها را جدای از خدا نمیبیند و از آنجا که قلبش پر از محبّت خداست آگاهانه یا ناخودآگاه، خواسته یا ناخواسته این محبّت را نثار همه مخلوقاتش میکند. خود، دیگران، مخلوقات و خدا را با هم میبیند نه جدای از هم، بلکه یکی میبیند.
اساس حیات بر محبّت است، خداوند به علت عشق و محبّتی که به موجودات داشت آنها را آفرید و همه مخلوقاتش را دوست دارد و لحظهای از حفظ و رساندن روزی به آنها غافل نیست.
عنصر اصلی در رشد و کمال آدمی محبّت است، انسان برای رسیدن به کمال و خوشبختی هم نیاز به «دوست داشتن» و هم نیاز به «دوست داشته شدن» دارد.
به دلیل قدرتی که محبّت و عشق در تحوّلآفرینی دارد، محبّت اساس کمال معنوی انسان است. محبّت هم اساس کمال و هم نتیجه کمال است. انسان هر چه بیشتر به رشد و کمال رسیده باشد از محبّت و مهربانی بیشتری برخوردار است چرا که کمال مطلق، حضرت حق است و او مهربانترین مهربانان است.
محبّت و مهربانی یکی از لشکریان عقل است درحالیکه نامهربانی یکی از لشکریان جهل است. محبّت کاری عاقلانه است و عقل سلیم (نه عقل حسابگر) هرچیزی که مانع رسیدن انسان به کمال حقیقی میشود مثل «خودخواهی» را میتواند مهار کند و سبب شکوفا شدن احساسات نوعدوستانه و محبّت به دیگران شود. بزرگان ادیان محبّت و دوستی با مردم را سرآغاز عقل، همه دین، کمال ایمان، بهترین کار پس از ایمان به خدا توصیف کردهاند و مردم را به دوستی و محبّت و الفت نسبت به یکدیگر و افزایش «خویشاوندان محبّتی» تشویق کردهاند. چرا که آنان از اقوام نسبی و سببی کارسازترند. احساس شادی بعد از مهربانی کردن به دیگران، احساس خارقالعادهای است که برای بیشتر انسانها بسیار خوشایند است.
لقمان حکیم گفت: «هیچ دارویی بهتر از محبّت نیست.»
انسانی که موحّد است در فضای یکتایی و محبت و عشق حضرت حق قرار گرفته، مثل او و از جنس او شده برای دیگران جز خیرخواهی نمیخواهد لذا حین محبّت به دیگران بیش و پیش از آنکه از طرف مقابل حس خوب دریافت کند از حضرت حق و از محبوب حقیقی حس خوب گرفته و از محبّت او سیراب شده است. حین محبّت کردن، روح چنین انسانی منبسط شده، لطیف و رقیق میشود و به پرواز در میآید و خودِ محبّت کردن برای او لذتبخش است لذا محبّتهای حقیقی حساب و کتاب ندارند، منتظر جواب نیستند.
از محبوب حقیقی عشقی و محبّتی در دل آدمی قرار گرفته که محبّت به مخلوقاتش از جمله آثار آن هست. از طرفی عشق، نیکی و محبّت از لذّات متعالیه هستند و با اشتراک و بخشیدن بیشتر شده و با مرگ ازبین نمیروند بلکه در آن جهان نیز همراه آدمی هستند.
بعد از خداوند بالاترین محبّت را پیامبران و جانشینان آنها به مردم و همه مخلوقات خداوند داشتهاند تا جاییکه خداوند پیامبر اسلام را «رحمهللعالمین» مینامد و از اینکه پیامبر جانش را در راه هدایت مردم در خطر اندازد بیم میدهد و او را صاحب خُلق عظیم میداند که باعث شده مردم از دورش پراکنده نشوند و به واسطه خُلق کریمش به اسلام گرویده و هدایت شوند.
امام علی(ع) و بقیه ائمه از مهربانترین افراد بشر بودهاند، آنها خیرخواه همه انسانها (دوست و دشمن) بوده و برای هدایت و سعادت آنها از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند. نسبت به وضع محرومان و مستمندان جامعه بسیار حساس بودند به گونهای که شخصاً شبانه برای مستمندان غذا به دوش گرفته و به در خانه آنها میبردند.
همه ادیان و پیامبران برای ایجاد محبّت و دوستی بین افراد بشر آمدهاند.
در اسلام جامعه مطلوب انسانی، جامعهای است که براساس محبّت بین مردم و بین مردم و حاکمان شکل گیرد، چرا که هیچ چیز مثل محبّت در ساماندهی جامعه انسانی کارساز نیست.
محبّت و دوست داشتن یکی از نیازهای روانی بشر است. انسان موجودی اجتماعی است و برای چنین زندگیای ساخته شده است. او نیاز به رابطه با دیگران دارد. برای ایجاد، تداوم و سلامت این رابطه چیزی قویتر از محبّت وجود ندارد. بخش مهمی از زندگی موفقیتآمیز و خردمندانه در برخورد صحیح با مردم است. محبّت در حق دیگران دشمن را به دوست تبدیل میکند.
جوامع سالم، محبّت محورند، هرکس به حق خود راضی است و چون دیگران را دوست دارد به آنها ظلم نمیکند، آدمیان در چنین جوامعی نه تنها به حقوق یکدیگر تجاوز نمیکنند، بلکه به دردها و مشکلات یکدیگر هم حساس هستند، از درد دیگران دردمند میشوند، احساس مسئولیت کرده و برای کاهش درد و رنج دیگران هر کار از دستشان بر میآید دریغ نمیکنند.
شیخ اجلّ سعدی میفرماید:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
چاره بسیاری از آسیبهای اجتماعی محبّت است، مرهمی به اسم عدالت است. رعایت کرامت، حرمت و حق و حقوق همه آحاد آن است. کودکی که با محبّت بزرگ نشود بیماری است که ممکن است در بزرگسالی دست به هر نامهربانی بزند.
مرحوم شهریار میگوید:
آنان که پرده حرمت دریدهاند
در کودکی محبّت مادر ندیدهاند
عدم محبّت در خانواده، وجود ظلم و بیعدالتی، خشونت و بیمهری در یک جامعه سبب پرورش انسانهایی میشود که بعداً خود منشأ ظلم و نامهربانی نسبت به دیگران میشوند.
ظلم و بدی و بیمهری سبب ناامیدی و خزان جان آدمی میشود در حالیکه محبّت برای جان آدمی حکم بهار را دارد. بهار سبب شادی، شکفتن، زایش و برکت، تکامل و زیبایی میشود. بهار که از راه می رسد پرندهی به خواب رفته، زمین افسرده، شاخ خشکشده را به وجد و جنبوجوش درآورده، زنده کرده و به سخاوت وامیدارد که زیبایی و شادی نثار دیگران کنند. محبّت با جانها چنین میکند…
درود بر شما
عالی