«حق» فصلالخطاب و مدار و معیار همه روابط و مناسبات در یک جامعه سالم
تسلیم حق بودن لازمه صلح و آرامش
«حق» بزرگترین وجه اشتراک مردم یک جامعه و برقراری آن بزرگترین عامل وحدتبخش و تأمینکنندهی امنیت و سلامت و نشاط آن جامعه است.
عدالت مرهم زخمهای روح و روان بشر است که میتواند دلهای شکسته و نومید را ترمیم و آنها را مستعد و آماده پذیرش حقیقتهای جهان هستی کند.
ادیان و انبیاء بزرگ الهی از آنجا در طول تاریخ ماندگار شدند که اساس حرکت آنها عدالت بوده است. آنها با حمایت از مظلومین و ستمدیدگان حرکت خود را آغاز کردند و در گرفتن حق ستمدیدگان و برپایی حق و عدالت با هیچکس رودربایستی نداشتند؛ لذا هزاران سال بعد و بلکه تا ابد دستورات و آموزههای آنها ماندگار، بهروز و مرهم و شفابخش دل و روح ستمدیدگان تاریخ و زمینهساز رشد و کمال بشر است.
بزرگترین مسئولیت یک حاکم الهی، بزرگداشت حق در تمام ابعاد آن و جدوجهد برای به کرسی نشاندن آن است. حکمرانان مذهبی که ایدئولوژی حق و باطل دارند و هدفشان سعادت بشر و جامعهی زیردستشان است بیش از دیگران باید حق را بزرگ شمرده و خود و دیگران را تسلیم آن کنند؛ وگرنه عملکرد آنها نقضِ غرض بوده و بدون اهمیت به حقوق تکتک افراد جامعه و بدون تأکید و پیگیری حقوق مردم، دم از دین و پیامبران و سعادت بشر زدن نه تنها راه به جایی نمیبرد بلکه حقیقت و حقانیت دین و پیامبران را نیز از چشم مردمان میاندازد.
انبیا آمدهاند که عدالت را اجرا کنند زیرا ظلم و ستم دلها را غمگین، پژمرده و نومید میکند و دلهای پژمرده را توانای فهمیدن و رشد و شکوفایی نیست. تاریخ ادیان به کرّات نقل کرده است که پیامبران و بزرگان ادیان همهی همّ و غمشان حقطلبی و بهویژه رعایت حق و حقوق مردم و حمایت از مظلوم بوده است و مهمتر از آن شدیداً به آن پایبند بوده و هیچ مصلحتی را بر حق و حقیقت ترجیح ندادهاند و بزرگترین مصلحت را اجرای حق و رساندن حق به حقدار فارغ از دین و مذهب و مسلک آنها میدانستهاند به گونهای که در این راه دوست و دشمن و جایگاه اجتماعی افراد برایشان علیالسویه بوده است.
وقتی در جامعهای حق خوار و بیحرمت شد، سنگ روی سنگ بند نشده، قانونشکنی و دور زدن قانون سکه رایج شده، ظلم و ستم فراگیر شده، سلامت روح و روان مردم آسیب دیده، اعتمادها از بین میرود و نفرت و دشمنی بین آحاد مردم گسترش و هرج و مرج حاکم میشود. لذا بزرگترین و مهمترین وظیفه حاکمان پایبندی خود و عواملشان به حق، پاسداری از حقوق یکایک مردم، تربیت آحاد مردم به تعظیم و پایبندی به حق و حقوق دیگران و درنهایت وضع قوانین محکم و اجرای بدون اغماض آنها برای برخورد و تنبیه متجاوزان به حقوق دیگران است.
دروغ، ظلم، زیادهخواهی… همه و همه مصداقهای ناحقی و نشانگان یک انسان بیمار هستند و شهادت دروغ، گواهی دروغ، مدارک جعلی، کارشناسیهای نادرست و حکم و قضاوت براساس مدارک و شواهد دروغ، عدم تلاش برای رد ادعاها و مدارک و شواهد دروغ و ایبسا راهنمایی مجرمان و خلافکاران به تهیهی مدارک دروغین برای قانونی جلوه دادن حکم ظالمانه همه نشانگان یک جامعه بیمار و یک سیستم قضایی بیمار هستند.
در یک جامعه سالم حرمت نهادن به حق و فصلالخطاب بودن آن در همه روابط و مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که سبب انسجام، وحدت و یکپارچگی مردم با هم و مردم با حاکمان میشود. در این جامعه، «حق» است که مدار و معیار همه احکام، تصمیمات، عزل و نصبها و مناسبات فردی، اجتماعی و سیاسی است نه قدرت و مقام و روابط.
ظلم و ناحقی پاشنه آشیل سلامت روح و روان بشر است. هیچکس نیست که از پایمال شدن حقش دچار درد و رنج و اعتراض نشود اما اکثریت مردم از پایمال کردن حق دیگران هیچ ابایی ندارند. ظالم خودش بهتر از همه میداند که ادعای او ناحق است و لذا پیرو هر دین و مسلکی هم که باشد، بداند در مخالفت با خداوند و حضرت حق هست.
پیروان واقعی همه ادیان توحیدی، تسلیم حق بوده و همه مسلمان هستند (مسلمان یعنی تسلیم حق بودن، تسلیم ذات حق بودن و گردن نهادن به حق و حقوق همه مخلوقاتش). حداقل تعریف مسلمانی آن است که آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران هم نپسندی؛ مسلمان بودن یعنی انسان بودن. اگر هیچ دینی را هم قبول نداریم لااقل آزاده باشیم.
صلح و آرامش واقعی و ماندگار وقتی در یک جامعه (کوچک یا بزرگ) حاصل میشود که همه به دنبال حق باشند، نه زیادهخواهی؛ هم حق خود را بخواهند و هم به حق و حقوق دیگران احترام بگذارند، هم حق خود را طلب کنند و هم حق دیگران را به رسمیت شناخته و ادا کنند.