عقل خرد خدایی یا عقل معاش
«عقل» نیرویی است که بوسیله آن چیزها درک و فهم میشود، ادراکات حسی تجزیه و تحلیل میشوند، خوب و بد، خوب و خوبتر و بد و بدتر تشخیص داده میشود، امور فانی از باقی تشخیص داده میشود، خیر و شر از هم متمایز میشود، از شر و فانی دوری میشود و خیر و باقی انتخاب میشود.
همچنین عقل نیرویی است که احساسات و عواطف را کنترل، تعدیل و حفظ میکند. بدون عقل، احساسات آدمی، تمایلات و نیروهای غریزی وی سکان نفس را در دست گرفته و به هرکجا که میخواهند میبرند.
عقل در لغت هم به معنای «فهمیدن و ادراک کردن» است و هم به معنای «مانع و بازدارنده» است. در عرب به زانوبند شتر «عقال» میگویند که مانع رفتن و فرار او میشود. درواقع عقل است که چیزها و خوب و بد آنها را درک میکند، آدمی را به خیر و خوبیها ترغیب و از شر و بدیها باز میدارد. عقل است که وادارکننده انسان به نیکی و صلاح و بازدارندۀ وی از شر و فساد است.
ضرورت وجود عقل در انسان کاملا واضح است. انسانی که دارای اختیار و قدرت انتخاب است و در دنیایی زندگی میکند که پر از خیر و شر، حق و باطل، درست و نادرست و خوب و بد است، نیازمند نیرویی است که بتواند به وسیله آن خوب را از بد و خیر را از شر، خوب را از خوبتر و بد را از بدتر تشخیص دهد و البته مهمتر از آن عملاً بتواند ازبین آنها انتخاب درستی کند و انتخابهایش درنهایت به نفع او، سعادت و خوشبختی او باشد.
از آنجاییکه خداوند حکیم با خلقت انسان به او اختیار و قدرت انتخاب داده است، به غیر از نور «فطرت» که در وجود همه انسانها به ودیعه نهاده است (قوه تشخیص خودبخودی)، نیروی دیگری هم به اسم «عقل» به آدمی عطا کرده است تا آدمی بتواند در دوراهیهای زندگی تصمیم درست بگیرد و از اختیار و قدرت انتخابش به درستی استفاده کند و سعادت و خوشبختی خود را تضمین کند وگرنه صِرف دادن اختیار به انسان و انتظار انتخاب درست از او داشتن بدون اعطای امکانات امری غیرحکیمانه است.
انسان دارای احساسات و تمایلات فراوان غریزی هست که اگر آزاد و رها شوند و قیدوبندی نداشته باشند از تعادل خارج شده و سلامت روح و روان را مختل و او را از رسیدن به سعادت باز میدارند؛ لذا نیاز به نیروی بازدارندهای است که کنترلکننده و تعدیلکننده احساسات باشد. «عقل» و «خرد خدایی» با کنترل احساسات در انسان تعادل ایجاد کرده، او را به ذات حق و باقی متصل نگه میدارد تا او بتواند خوشبختی واقعی و آرامش را در جای درست جستجو کند و از بیهوده شدن و فانی شدن حفظ شود؛ لذا عقل یک نیروی بازدارنده و یک ترمز است برای احساسات تا انسان را از غفلت، اشتباه و گمراهی حفظ کند.
رسول گرامی اسلام (ص) فرمود:
«عقل بازدارنده از جهل است، و نفس مانند خبیثترین حیوانات است که اگر بازداشته نشود، آزاد و رها میشود (و خرابی به بار میآورد)»
پس عقل مهارکنندهی جهالت است؛ یعنی اگر عقل حاکم وجود انسان نشود این نفسِ جاهل مثل حیوانی خبیث، خطرناک میشود و نفسِ بدون مهار همچون حیوانی خبیث به هرجا و به هرچیز و به هرکس ممکن است آسیب بزند.
حکما عقل را به دو نوع تقسیم کردهاند:
۱ـ «عقل نظری» که کارش درک و شناخت واقعیتها و قضاوت درباره آنها است. یعنی تشخیص واقعیات و قضاوت در مورد خوب و بد آنها
۲ـ «عقل عملی» یعنی نیرویی که رفتار آدمی را کنترل میکند. بایدها و نبایدها را درک میکند و قضاوت میکند و تصمیم میگیرد این کار را بکند یا نکند.
یعنی ممکن است فردی در حوزه نظری عاقل باشد و خوب و بد را، خوب و خوبتر و بد و بدتر را بتواند بهدرستی تشخیص دهد اما حین عمل و تصمیمگیری عاقلانه عمل نکند و خوب را انتخاب نکند یا بین خوب و خوبتر یا بد و بدتر انتخاب درستی نکند.
عرفا عقل را جور دیگری تقسیم کردهاند:
۱ـ عقل جزیی ۲- عقل کلی
عقل جزیی را «عقل معاش» هم میگویند. این عقل با سود و زیان دنیایى و عالم طبیعت سروکار دارد و آلوده به شک و شهوت است. این عقل را «عقل حسابگر» نیز نامیدهاند.
عقل کلی که فوق این عقل جزئی است از شک و شهوت و… در امان است. به دنبال سعادت واقعی، کمال مطلق و درک عالم غیب است و همین عقل است که راهنماى انسان به سوی جاودانگی و ابدیت است.
درواقع با عقل معاش و عقل جزیی، انسان منافع مادی خود را حفظ و تأمین میکند و با عقل کلی سعادت و جاودانگی خود را.
عقل معاش که جزئی از عقل کلی است، حسابگر و مادی است و فقط همین دنیا و قسمت مادی انسان را میبیند و خوشبختی را در این دنیا جستجو میکند؛ لذا به هر قیمتی مرتب درحال زیاد کردن داشتهها و مظاهر مادی است و حدی برای برخورداری آدمی قائل نیست؛ بنابراین به حق خود قانع نیست و حق و حقوق دیگران برایش معنا ندارد.
اما عقل کلی دنیا و آخرت را با هم میبیند و سعادت واقعی و خیر و صلاح کلی آدمی را تشخیص میدهد و به عواقب خواهشهای نفسانی واقف است، امور باقی را از فانی تشخیص میدهد. عقل کلی میداند که انسان فقط جسم مادی نیست که با مرگ ازبین برود بلکه دارای روحی جاودانه است لذا همهی همّ خود را صرف بهدستآوردن مظاهر این دنیا و فربه کردن جسم نکرده، بلکه به اندازهی نیاز میطلبد و در جهت رستگاری و سعادت اخروی خود تلاش میکند و درنتیجه به حقوق دیگران احترام میگذارد. عقل کلی، خرد خدایی است و عقل معاش و جزئی عقل منِ ذهنی و نفس آدمی است.
عقل برای فهم و درک خوبیها و بدیها و اِعمال اثرِ بازدارندگی خود نیاز به لشکر و نیروهایی دارد که هرچه این یاوران و این سپاه او قویتر و پرتعدادتر باشد اثر بازدارندگی عقل برای جلوگیری از افتادن انسان در دام گمراهی و اشتباه بیشتر میشود. جهل هم سپاه و لشکریانی دارد لذا هرچه لشکر عقل بیشتر باشد غلبه او بر جهل و لشکریانش بیشتر میشود.
لشکریان عقل مثل سپاه جهل با تلاش و تمرین به دست میآیند. هم عقل و هم جهل قابلیت تقویت و تضعیف شدن دارند. آنچه که میبینیم، میشنویم، یاد میگیریم، میخوریم، میپوشیم، انجام میدهیم، با آن مأنوس میشویم و درواقع همه آنچه که حواس ما دریافت میکنند و به روح و قلب ما وارد میشود، همه میتواند روی عقل اثر مثبت یا منفی بگذارد، میتواند به لشکر جهل اضافه کند و یا به لشکر عقل بیفزاید.
همانطور که عقل میتواند روی احساسات و عواطف اثر بگذارد، احساسات و عواطف هم میتوانند روی میزان عقل مؤثر باشند. عقل کلی (خرد خدایی) با قدرت خود احساسات را تعدیل و در مجرای درست آن هدایت میکند و احساسات و عواطف متعالی، خرد خدایی را تقویت میکنند.
عقل کلی و احساسات متعادل دو کفه ترازویی هستند که انسان متعادل و سالم از آنها برخوردار است. بیتردید احساس بدون عقل و معرفت ویرانگر و عقل بدون احساس و عشق، مادی و حسابگر خواهد شد و مانع رشد و کمال آدمی.
امام صادق (ع) در حدیث «جنود عقل و جهل» ۷۵ نیرو برای عقل برشمردهاند که اگر در انسانی بوجود بیایند لشکر عقل او کامل و همیشه خیر و خوبی را انتخاب خواهد کرد. گرچه پیامبران و اولیای الهی هستند که تمام و کمال به این لشکرها دست یافتهاند و به مقام انسان کامل رسیدهاند اما راه تحصیل این لشکرها برای همه باز است و هرکس به اندازه تلاش خود میتواند آنها را به دست آورد… ادامه دارد