«فروغ فطرت»

فانوس شب نارنجی نور lamp night orange light

پیوسته به نور فطرت خود توجه کن!

فانوس چراغ فروغ فطرت lamp lantern night dark شب تاریک

«پیوسته توجه خود را به سوی دینِ حق (فطرت) نگه دار، همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. در این خلقتِ خدا تغییری نیست، این است دین پایدار ولکن اکثر مردم نمی‌دانند.» آیه ۳۰ سوره مبارکه روم

«فطرت» به معنای سرشت خاص و‌ آفرينش ويژه‌ی انسان است و امور فطری به اقتضای خلقت انسان و آفرینش خاص او بین همه انسان‌ها مشترکند. درواقع فطرت نوعی هدايت تكوينی است که در دو حوزه‌ی شناخت و احساس در وجود انسان تعبیه شده است؛ یعنی اينكه خداوند متعال نوع خلقت و سرشت آدمی را به گونه‌ای آفريده كه او طبیعتاً و خودبخود و نه اکتسابی، نسبت به برخی امور معرفت و بینش خاص دارد و به آنها ميل و گرايش ويژه‌ای در خود احساس می‌كند.

مثلاً انسان نسبت به زیبایی هم بینش دارد و هم گرایش دارد. نسبت به حق و راستی و درستی هم آگاه است و هم گرایش دارد. همچنین در ذات و سرشت همه‌ی انسان‌ها، يك نوع معرفت نسبت به خدا، توحید و یکتاپرستی وجود دارد و يک تمايل و كشش خاص و خودبخود قلبی برای پرستش خداوند در فطرت او نهادینه شده است، لذا او برای پذيرش دين آمادگی دارد و انبياء در دعوت انسان‌ها به توحيد و پرستش خداوند با موجوداتی بیتفاوت روبه‌رو نبوده‌اند.

کلمه «فطرت» از ریشه فطر، هم به معنی «شکافتن» و هم به معنی «خلق و ایجاد» است. قرآن برای اولین بار این کلمه را برای انسان به‌کار برده است؛ یعنی آفرینشی بدون سابقه و بدون الگوی قبلی، بلکه ابداعی جدید.

در آیه‌ی ۳۰ سوره مبارکه روم، خداوند دین حنیف و حق‌گرا و راستی‌محور را همان سرشت و فطرتی می‌داند که مردم را بر آن آفریده است. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ..؛پیوسته توجه خود را به سوی دین حق (فطرت) نگه دار، همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. در این خلقت خدا تغییری نیست، این است دین پایدار ولکن اکثر مردم نمی‌دانند.»

انسان بر سرشتی آفریده شده است که به حق گرایش دارد، به راستی، به درستی و به آیین حق تمایل دارد. درواقع اگر این انسان هیچ تربیتی هم نشود سرشت او حق‌گراست و او حق و درستی را انتخاب خواهد کرد، راه مستقیم و پایدار را انتخاب خواهد کرد، مگر اینکه عوامل بیرونی او را منحرف کند.

این امور فطری چهار مشخصه دارند:

۱– آگاهی، معرفت و نيز گرايشی عملی نسبت به آن امور در فطرت انسان وجود دارد که حضوراً و شهوداً در نهاد انسان تعبیه شده است و این معرفت و گرایش نه تحمیلی و دستوری بوده است و نه اکتسابی، بلکه حضوری و شهودی بوده است.

۲- امور شهودی تغییرناپذیرند و با فشار و تحميل نمی‌توان آنها را زايل كرد، لذا تغييرپذير و تبديل‌پذير و زوال‌پذير نيستند، «لا تبديل لخلق الله» و به عبارت ديگر امورِ فطری ثابت و پايدارند گرچه ممكن است تضعيف و كمرنگ شوند؛ يعنی انسان از آغاز تولد با فطرتِ الهی زاده می‌شود و با همان فطرت از دنيا می‌رود.

۳- از آنجایی‌که امور فطری به اقتضای خلقت خاص انسان هستند، پس فراگير و عمومی و همگانی هستند؛ یعنی به صِرف انسان بودن، همه افراد بشر اعم از مومن و كافر، مسلمان و غیرمسلمان، فاسق و صالح، عاقل و جاهل و… همه دارای فطرت الهی‌اند. چون حقيقت هر انسانی با اين واقعيت سرشته شده است.

۴- این امورِ فطری از ارزش بالایی برخوردارند، چون بينش و گرايش انسان متوجه هستیِ محض و كمالِ مطلق است، لذا از ارزش حقيقی و عقلانی و قداست برخوردارند و ملاک تعالی او هستند.

دین حنیف و حق‌گرا که بر راستی و درستی بنا شده همان فطرت انسان است و انسان فطرتاً حق‌جو است و فطرت او بر حق‌پرستی، خداجویی و کمال‌طلبی است و این فطرت در تمام افراد بشر یکسان به ودیعه گذاشته شده است. انسان با فطرتِ حق‌گرا متولد و با همان فطرت می‌میرد؛ یعنی درون انسان از بدو تولد تا مرگ به حق گرایش دارد و طالب آن است و آن را تشخیص می‌دهد، هرچند پرده‌هایی از غفلت و گناه بر آن کشیده باشد و در ظاهر گِرد باطل چرخیده باشد اما درونش بر این کار راضی نیست و مرتب در پریشانی و دوگانگی به سر می‌برد.

آدمِ دزد و دروغگو از آدم‌هایی با این صفات بدش می‌آید، اگر رفیقِ دزدش به او دروغ بگوید یا با او به انصاف برخورد نکند ناراحت می‌شود. اگر به او بگویند تو دزدی، تو دروغگویی، تو خلافکار هستی، ناراحت می‌شود زیرا در درون خود از دزدی و دروغگویی واقعاً بدش می‌آید، هرچند دزد باشد یا دروغ بگوید. همین آدم اگر انسانِ حق‌طلب و درستکار و منصفی ببیند خوشش می‌آید زیرا فطرت او به آن آگاه و متمایل است و تصدیقش می‌کند.

پیامبران و ادیان آمده‌اند که همین فطرت را یادآوری کنند و همه دستورات آنها با فطرت انسان مطابقت دارد و تربیت دینی و اسلامی همان تربیت انسانی است؛ یادآوری ویژگی‌های انسانی به خود انسان و کنار زدن پرده‌های غفلت از روی چراغ فطرت او.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «…وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا…» سوره شمس

خداوند انسان را آفرید و نفس او را پرداخت و به این نفس خوب و بد و فسق و فجور و یا تقوا و پرهیزکاری‌اش را الهام کرد، پس به تحقیق رستگار شد آن‌کس که این نفس را تزکیه کرد و از آلودگی‌ها پاکش کرد و به تحقیق درباخت و نومید شد آن‌کس که این نفس را آلوده کرد.

نفس انسانی قبلاً به چیزهای خوب و بد آگاه شده است و هدایت تکوینی در او تعبیه شده است اما استعداد آلوده شدن هم دارد. خوش به حال کسی که نگذاشت نفسش آلوده شود و اگر آلوده شد، سریع آن را پاک کرد و از مسیر رستگاری منحرف نشد. فطرت حق‌گرا و راستی‌محور انسان می‌داند حق چیست، راستی و درستی خوب است، خودش می‌داند دنبال چیست، می‌داند می‌خواهد رستگار شود اما با آلوده کردن نفس و پاک نکردن آن، از آن چیزی که آرزویش را دارد نومید خواهد شد. «خابَ» یعنی نومید شدن و نرسیدن به هدفی که آرزویش را داریم.

در ابتدای سوره مبارکه بقره خداوند می‌فرماید: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لَارَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ»

این کتاب که هیچ شکی در حقانیت آن نیست برای پرهیزکاران هدایت است.

در سوره اسراء آیه ۸۲ می‌فرماید: «این کتاب شفا و رحمتی برای مومنین است و برای ستمکاران جز زیان نمی‌افزاید»

انسانی که پرهیزکار بود، ظلم نکرد، گناه نکرد، درواقع پاکیِ نفس خود را حفظ کرده است، لذا فطرتش پوشیده نخواهد شد و هدایت‌های تشریعی و ارسال رُسُل نیز به او کمک خواهد کرد و در مسیر رشد و کمال پیش خواهد رفت، اما اگر گناهکار شد و به فسق و فجور آلوده شد، پرده‌های غفلت بر فطرت پاکش کشیده شده و دیگر هدایت تشریعی به او کمک نخواهد کرد.

یعنی اساس عاقبت به خیری و سعادت، پاک نگه‌داشتن نفس و توجه دائمی به فطرت خدادادی است که در ما تعبیه شده است. انسانی که گناه می‌کند، به دیگران ظلم می‌کند، اگرچه در ظاهر به دیگران ظلم کرده، حق دیگران را گرفته و مال و منال و مکنتی به هم زده، اما درواقع با آلوده کردن نفس خویش و پوشاندن فطرت پاک خود، در حق خود ظلم کرده است و خود را محروم ساخته نه دیگران را، زیرا دیگر هدایت‌های انبیاء و رسل الهی در او بی‌تاثیر شده و او خود مسیر سعادت و راه رشد و کمال را به روی خویش بسته است و لذا ظلم اصلی را به خود کرده است.

خداوند در آیه دوم سوره انفال می‌فرماید: «همانا مومنان کسانی هستند که چون یاد خدا شود دل‌هایشان بلرزد و چون آیات او بر آنها تلاوت شود بر ایمانشان بیفزاید..»

کتب وحی و دستورات الهی که برای سعادت و کمال بشر ارسال شده‌اند فقط برای پرهیزکاران و مومنان مؤثرند، در ظالمان جز زیان و عناد نمی‌افزایند.

انسان‌هایی که پاک زیسته و فطرت خود را با گناه نپوشانده‌اند، دل‌های آماده، نازک و رقیقی دارند که چون خداوند یاد شود دل‌هایشان از ترسِ عظمت او می‌لرزد و چون آیاتش بر آنها خوانده شود بر ایمانشان می‌افزاید و هم با یاد او دل‌هایشان آرام می‌گیرد «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»

اما ظالمان که با گناه و ظلم پرده‌های ستبر غفلت بر فطرت خداجوی خود زده‌اند، دل‌هایی سخت پیدا کرده و حین شنیدن آیات خداوند یا آنها را به تمسخر گرفته و مخالفت می‌کنند و یا اگر هم به ظاهر عالم دینی هستند، خود به آیات کتب الهی عمل نکرده و یا آنها را کتمان کرده و گزینشی بیان می‌کنند تا با آنها تجارت کرده و آنها را به بهای اندک بفروشند.

درواقع همه انسان‌ها فطرتاً کمال مطلق را می‌شناسند و طالب آن هستند و البته مسیر رسیدن به آن را هم می‌دانند اما رشد و کمال، رستگاری و سعادتِ واقعی مخصوص کسانی است که نفس خود را پاک نگهداشته، فروغِ فطرت خود را با گناه و ظلم نپوشانده و با جان و دل به پیغام‌های خداوند گوش فراداده و پرده‌های غفلت را از روی چراغِ فطرت خود به کنار زده‌اند.

در تاریکی‌های زمین پر حادثه تا رسیدن به آسمانِ پر ستاره، همراهمان چراغی است، تا در فروغ آن گام برداریم.

شب ستاره تاریک راه نور روشن چراغ فانوس آدم night star dark road path way lantern lamp human man
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

مطالب اخیر: